معنی واحد وزن 30 گرمی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

واحد وزن

واحد وزن. [ح ِ دِ وَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) واحد وزن در اصطلاح فیزیکی همان واحد نیرو است زیرا وزن هر جسم خود قسمی نیرو است و آن نیروئی است که جاذبه ٔ زمین به آن جسم وارد میسازد. واحدهای بین المللی و متداول وزن عبارتند از کیلوگرم نیرو، تن نیرو، گرم نیرو. رجوع به واحد نیرو شود.
واحد وزن در ایران کنونی علاوه بر واحدهای دستگاه متری عبارتند از من. سیر چارک. گندم. نخود. مثقال. خروار. رجوع به هر یک از لغات مزبور شود.
واحدهای وزن در حکومت اسلامی عبارت بوده اند از: 1- مثقال که دارای اقسامی بوده است از آن جمله مثقال عربی و مثقال بغدادی است. رجوع به مثقال شود. 2- درهم که گاهی در کتب فارسی به درم تعبیر شده. رجوع به درهم و درم شود. اجزاء درهم و مثقال عبارتند از: قیراط، حبه و طسوج. و رجوع به کلمات مذکور شود. اضعاف درهم و مثقال عبارت بوده اند از: نواه، نش، طسق، اوقیه، رطل، استار. منا. قنطار. رجوع به کلمات مزبور و کتاب تاریخ مقیاسات و نقوددر حکومت اسلامی ص 42 شود.
واحدهای وزن در حبشه عبارتند از:
1- اکیت که برابر است با 27/77 گرم. 2- فراسلا که برابر است با 16/66 کیلوگرم.
واحد وزن در عراق عرب کنونی عبارتند از:
1- واحدهای وزن دستگاه متری. 2- حقه ٔ بزرگ که برابر با چهار کیلو است و در کربلا و نجف به کار رود. 3- حقه ٔ کوچک که برابر یک سوم حقه ٔ بزرگ میباشد. 4- اوقیه ٔ بزرگ که برابر یک کیلوگرم است. 5- اوقیه ٔ کوچک که برابر یک سوم اوقیه ٔ بزرگ میباشد.
واحدهای وزن در انگلستان عبارتند از:
1- واحدهای وزن دستگاه متری. 2- اونس که برابر است با 28/35 گرم. 3- پاوند که برابر است با 453/5924 گرم. 4- تن کوچک که برابر است با 907/18 کیلوگرم. 5- تن که برابر است با 1016 کیلوگرم. از واحدهای در آمریکا نیز اونس و تن است که در واحدهای وزن انگلستان ذکر آن آمده است. واحدهای وزن در شوروی عبارتند از:
1- واحدهای وزن دستگاه متری. 2- دولیا که برابر است با 0/044 گرم. 3- زولوتنیک که برابر است با 4/265 گرم. 4- لت که برابر است با 12/8 گرم. 5- لیور یا فونت که برابر است با 409/512 گرم. 6- پود که برابر است با 16/380 کیلوگرم.
واحدهای وزن در ترکیه عبارتند از:
1- واحد وزن دستگاه متری. 2- اوک (حقه) که برابر است با 1/2829 کیلوگرم. 3- اک متری که برابر است با 1 کیلوگرم. 4- کانتار (قنطار) که برابر است با 56/450 کیلوگرم.
واحدهای وزن در چین عبارتند از:
1- واحدهای وزن دستگاه متری. 2- تااِل که برابر است با 37/301 کیلوگرم. 3- پیکول یا تان که برابر است با 60/473 کیلوگرم.


گرمی

گرمی.[گ َ] (اِخ) دهی است جزء دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 24هزارگزی گرمی و 10هزارگزی ارابه رو گرمی به پیله سوار هوای آن گرم، دارای 209 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجاغلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گرمی. [گ َ] (حامص) حرارت. (دهار) (آنندراج). مقابل سردی: سُعر، سُعار؛ گرمی آتش. صِلاع، گرمی آفتاب. شَواظ، سواظ؛ گرمی آفتاب. (منتهی الارب):
زمینش ز گرمی همی بردمید
ز پوست ددان خاک شد ناپدید.
فردوسی.
نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید.
فردوسی.
گرمی و سردی ترا هر دو مثال است از ستم
ز آن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.
ناصرخسرو.
گرمی را سردی ساز و سردی را گرمی. (کیمیای سعادت). پس از روزگار جوانی مزاج او [مردم] گرم و خشک باشد و این گرمی که جوانان را باشد همان گرمی است که اندر طفلی و کودکی بوده باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
سعدی از گرمی بخواهی سوختن
بس که شیرینی تو از حد میبری.
سعدی (طیبات).
|| مجازاً بمعنی تندی. حدت. شدت. گفتار سخت. عتاب. خشم:
بنرمی چو گردون نهد روزگار
درشتی و گرمی نیاید بکار.
ابوشکور.
ای بدیدن کبود و خود نه کبود
آتش از طبع و در نمایش دود
ای دو گوش تو کر مادرزاد
با توام گرمی و عتاب چه سود.
منصوربن نوح بن منصور سامانی.
از این در فراوان سخن یاد کرد
تهی شد دل یوسف از خشم و درد
شدش گرمی از مغز یکسر برون
چو گل گشت رویش که بد همچو خون.
شمسی (یوسف و زلیخا).
جهاندار چون نامه را کرد گوش
دماغش ز گرمی درآمد بجوش.
نظامی.
ترا با چنین گرمی و سرکشی
نپندارم از خاکی از آتشی.
(گلستان چ مصفا ص 127).
شتاب گیردو گرمی بوقت پاداشن
صبور گردد و آهسته گاه بادافراه.
فرخی.
- گرمی هنگامه، شدت آن:
گرمی هنگامه و زر هیچ نه
زحمت بازار و دیگر هیچ نه.
نظامی.
|| کنایه از جلدی و تیزروی. (آنندراج). زودی. بالفور. شتاب.تعجیل: گفت برادرم محمد را آنجا به کوه تیز بباید داشت و یا جای دیگر که اکنون بدین گرمی به درگاه آوردن روی ندارد. (تاریخ بیهقی).
به گرمی کار عاقل به نگردد
به تک دانی که بز فربه نگردد.
نظامی.
به آهستگی کار عالم برآر
که در کار گرمی نیاید بکار.
نظامی.
ز گرمی ره بکار خود نداند
ز خامی هیچ نیک و بد نداند.
نظامی.
|| اخلاص و محبت. (آنندراج). نزد صوفیه حرارت محبت را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون):
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم.
حافظ.
|| «سرشار» از صفات اوست. (آنندراج).
- گرمی بازار، رواجی:
اولین کس که خریدار شدش من بودم
مایه ٔ گرمی بازار شدش من بودم.
وحشی بافقی.
با ترکیبات ذیل آید و معانی مختلف دهد:
دهن گرمی. دل گرمی. دهان گرمی. خون گرمی.

گرمی. [گ ِ] (اِخ) قصبه ٔ مرکز بخش گرمی در صدوسی هزارگزی خاوری شهرستان اردبیل واقع است. منطقه ای کوهستانی دارای هوای گرم و مختصات جغرافیائی آن چنین است: طول 39 درجه و یک دقیقه، عرض 48 درجه و 3 دقیقه و 35 ثانیه، اختلاف ساعت با تهران 53 دقیقه و 32 ثانیه یعنی ساعت 12 گرمی، ساعت 12 و 53 دقیقه و 32 ثانیه ٔ طهران است. جمعیت خود قصبه ٔ گرمی 5100تن است. آب آن از رودخانه های درآورد و بالخارود و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم و قالی بافی میباشد و دارای ادارات، بخشداری، پست و تلگراف، اداره ٔ فرهنگ، آمار، ثبت اسناد، ژاندارمری، شهرداری، شهربانی میباشد. قصبه ٔ گرمی در حدود صد باب دکان از کسبه ٔ مختلفه و دبستان داشته و در دهستان های آن نیز مدارس چهارکلاسه موجود است که هر یک در جای خود شرح داده شده است. بوسیله ٔ تلفن و تلگراف با سیم و بی سیم و پست زمینی با سایر شهرستان ها ارتباط دارد. نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان اردبیل است. این بخش از شمال به اتحاد جماهیر شوروی، از باختر توسط رودخانه ٔ درآورد از محال ارسباران (اهر) جدا میشود و از جنوب به شهر (دهستان ارشق)، از خاور به رودخانه ٔ بالخارودمرز شوروی محدود میشود. موقعیت طبیعی آن کوهستانی وموقعیت مغان جلگه هوایش گرمسیر میباشد. این بخش از پنج دهستان بشرح زیر تشکیل یافته: دهستان مغان شامل 96 آبادی، جمعیت آن 12043 تن است، دهستان اجارود شامل 88 آبادی، جمعیت آن 19564 تن است، دهستان برزند شامل 34 آبادی، جمعیت آن 3818 تن است، دهستان انگوت شامل 56 آبادی، جمعیت آن 15678 تن است، دهستان خروسلو شامل 55 آبادی، جمعیت آن 5304 تن است. جمع قراء بخش 329 آبادی و جمعیت آن در حدود 56497 تن است. دارای راه شوسه به اردبیل میباشد. در این راه یک شعبه به بیله سوار منتهی میشود. شرح دهستانهای مربوطه ٔ بخش در جای خود ذکر شده است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گرمی. [گ َ] (اِخ) محمدقاسم کاشانی. از احفاد اهلی شیرازی است و طبعش مفطور به سخن پردازی. از باب ظرافت به لابه در بزم خود او را می بردند و به ملا گربه مخاطبش میکردند:
تنها ز تو بر گرد درت میگردم
گرد دل بیدادگرت میگردم
رنجیده ام و بطلعتت میمیرم
بیزارم و بر گرد سرت میگردم.
(صبح گلشن چ هند ص 348).

گرمی. [گ َ] (اِخ) از اهل بروجرد است. در واقع مولانا شخصی شوخ و گرم آمیزش است. این مطلع از اوست:
دل بیقرار دارد گله بینهایت از تو
شده وقت آنکه آید بزبان شکایت از تو.
(مجمعالخواص ص 296).

فارسی به عربی

فرهنگ عمید

گرمی

گرم بودن،
* گرمی نمودن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
دوستی نشان دادن، اظهار دوستی کردن،
مهر ورزیدن، مهربانی کردن،

معادل ابجد

واحد وزن 30 گرمی

352

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری